یکسال از آن حادثه مهیب گذشته است. تب و تاب رسانهای خوابیده اما رنجها و زخمها همچنان بیدارند. دل، دیرتر از هر چیزی، تسکین مییابد. ویرانی خانهها و صدمات جسمی شاید زودتر و بهتر ترمیم شده باشند، اما زخمهایی که بر پیکر روح و جان فقدانچشیدگان نشسته، به این زودیها رفتنی نیست. برای آنان که ماندهاند غمناک باید بود، چرا که رفتگان، آسودند. و مرگ، ظاهراً، پایان رنج است. با تهیه مسکن و مایحتاج مادّی و تدابیر بهداشتی و یاریهای پزشکی میتوان بخشی از رنج را فروکاست، اما دردِ فقدان، سختجان است. بسیار سختجان.
به گمانم دو تلقی را در خصوص این حادثه به کلّی کنار بگذاریم. یکی اینکه این واقعه اسفناک به سبب گنهکاری مردم بود و دیگر اینکه این رنج و بلیه به سبب خوبی آنها بود. اولی میگوید چون گناه کردید بر سرتان آمد و دومی میگوید از بس که مقرباید، جام بلا به شما دادهاند. این حرفها وجه و وجاهتی ندارند. به گمانم هیچیک قابل دفاع نیستند و سربسته از آنها میگذرم. برای آنان که دلی در گروِ سنت اسلامی دارند بهترین کار توجه به تبیین سومی است: دنیا، سرای ابتلا و آزمون است. آکنده از محنت است. و آدمی در کانون رنج آفریده شده است(لقد خلقنا الانسان فی کبد). بنا بوده که چنین سامان بیسامانی برای آدمی فراهم دیده شود تا عیار خود را بسنجد و گوهر خود را بازیابد(لیبلوکم أیکم احسن عملاً). همین.
از یک منظر دیگر هم باید نگریست. مطابق تلقّی قرآنی، دنیا دارالغرور است. فریبا و فریبنده است. سراب است. حقیقتش آن چیزی نیست که مینماید. مینماید که سخت و استوار است، اما در حقیقت بسیار شکننده و وارفتنی است. زیرپاهای ما اصلاً و اساسا سفت و محکم نیست.(و ما الحیاةالدنیا الا متاع الغرور). به اشتباه گمان میبُردیم دنیا با خواستههای ما همراهی میکند. دنیا بیاعتبار است و به تعبیر حافظ: سخت سست بنیاد. اگر سخت است، در سستبنیادی سخت است.
اما در مواجهه با این رنج، محنت، ماتم و داغدیدگی ناشی از زلزله چه باید کرد؟ ساعتی پیش همه چیز داشتی، و ساعتی بعد به خود میآیی و میبینی هیچچیز نداری، جز دلی پاره پاره و چشمی خونبار. چه باید کرد؟
یک.
کشتیات در اثر طوفانی ناغافل به صخره میخورد و تکه تکه میشود، بهتر است بپذیری که دیگر آن کشتی، بازیافتنی نیست. اما میشود از چوبپارههای رها شده بر آب، در ساحل نزدیک، برای خودت کلبهای بنا کنی.
اندوهت را بپذیر و بکوش از آن سرپناهی بسازی. هیچ راهی برای رهایی تمامعیار از اندوهت نداری. اما میتوانی آن را دستمایهی خلاقیت و آفرینش کنی. اندوهت به تو آموخته است که فردا را نمیشود تضمین کرد و داشتههای آدمی به یک چشمبرهمزدنی دود میشود و از کف میرود. این آگاهی، کم سرمایهای نیست. این آگاهی را میشود سوخت معنویت کرد. خانه ساختن در اقلیم روح. با آجرهایی از جنس عمل صالح و قلب سلیم. اندوه فقدان، دنیا را نزد تو بیآبرو میکند. این رسوایی، ارزنده است. به کار میآید.
دو.
بصیرتی مهم از ناحیهی عارفان به ما رسیده است: ببخش، تا بیابی. بهتر است به جای گلاویز شدن مستقیم با اندوه خود، تمام توش و توانت را معطوف کنی به ستردن اشکی، زدودن اندوهی، دستگیری از رنجدیدهای و در یک کلام: عشق فعّال و بخشنده. هر چه بیشتر از پیلهی خود بیرون بیاییم و به بهبود شرایط «دیگری» اهتمام کنیم، خودمان بهبود بیشتر پیدا میکنیم. این یک خودخواهی است. اما خودخواهی تعمیمیافته و ستودنی.
سه.
«نیایش» و «مناسک جمعی» و دل سپردن به نازها و نمازها، رازها و نیازهای سحر، و سوزها و گدازهای شبانه، مرهماند. روح را جلا میدهند. اندوه را جلا میدهند. غرض خودفریبی نیست. اندوهتان پابرجاست. با نیایش، اندوهتان را روشن میکنید. از اندوهتان چراغ میسازید. از خصلت تیرگیآور اندوه، خلع ید میکنید.
چهار.
اندوهتان را ارتقا دهید. این شعله با فوت کردن، فوران بیشتر مییابد. تنها باید هدایتش کرد. به آتش اندوه خود و دیگران، مستقیم فوت نکنید. تنها با ارتقای آگاهی کاری کنید که آتش اندوهتان پاکتر بسوزد و به جای آنکه دود کند، نور بپراکند.
چراغ روشنی را تصور کنید. چراغی که دود میکند و چراغی که روشنی میدهد. اندوه شما، چراغ شماست. اینکه چراغ دود کند یا نور بپراکند، هنر شماست.
پنج.
هر کسی در برابر اندوه خود تنهاست. با این حال، اینکه کسانی میکوشند رنج ما را ببینند، التیامبخش است. حتی اگر این دیدن، تمام و کامل نباشد. همین که میبینید دلهایی سعی دارند تا خود را به رنج شما نزدیک کنند و به قدر وسع از دامنهی آن بکاهند، دستمایهی تسلایی است. این موهبت را نباید کمقدر دانست. موهبت وجود همنوعانی که به ما میاندیشند.
رنجهای ما سرمایههای ما هستند.
نظرات